سفارش تبلیغ
صبا ویژن
...افسانه نیست
جمعه 89 اسفند 6 :: 1:44 صبح ::  نویسنده : خادم المهدی

ما هرگز تسلیم نمی شویم

ما هرگز ترک نمی کنیم

ما هرگز ساکت نمی شویم

ما هرگز فراموش نمی کنیم

 

We will never submit

 Never leave we will

Silenced we will never be

Forget we will never

 

لن نخضع

لن نرحل

 لن نسکت

 لن ننسی

 




موضوع مطلب :
جمعه 89 اسفند 6 :: 1:42 صبح ::  نویسنده : خادم المهدی

What goes through your mind?

در ذهنت چه فکر می کنی؟

As you sit there looking at me

وقتی آنجا می نشینی و مرا نگاه می کنی

Well I can tell from your looks

خب من می توانم از روی نگاهت بگویم

That you think I"m so oppressed

تو فکر می کنی که من اسیرم

But I don"t need for you to liberate me

اما من نیازی ندارم که تو مرا آزاد کنی

My head is not bare

سرم برهنه نیست

And you can"t see my covered hair

وتو نمی توانی مو هایی را که پوشانده ام ببینی

You"re sure I"m in despair

یقین داری که من نا امیدم

But are you nit aware

اما تو نمی دانی

Under this scarf that I wear

زیر این روسری که می پوشم

I have feelings and I do care

احساساتی دارم که به آنها توجه می کنم

Time and time again you speak of democracy

بارها درمورد دموکراسی صحبت می کنی

            Yet you rob me pf my liberty

با این حال تو آزادی مرا غارت می کنی

All I want is equality

تنها چیزی که می خواهم برابریست

This piece of scarf on me I wear so proudly

این روسری روی سرم را بسیار با افتخار می پوشم

To preserve my dignity my modesty my integrity

تا شان مرا حیای مرا وکمال مرا حفظ کند

So let me be

پس به من اجازه بدهید که اینگونه باشم

She says with a smile I"m the one who"s free

او با لبخندی می گوید من یکی از آنهایی هستم که آزادند.

 

 




موضوع مطلب :
جمعه 89 بهمن 15 :: 1:45 صبح ::  نویسنده : خادم المهدی

پرده ی اول:

من:بابا فردا بریم سبزقبا؟

پدر:برین به شرط اینکه باهم برینو باهم بیاین!

(مثل همیشه من مجوز خروج خواهرم وخواهرم هم مجوز خروج من.)

مادر:نه! مگه ظر فارو شستید که می خواین برین بیرون؟

 

به دختر عمه مون خبر دادیم که با هم بریم آخه ما همیشه این جور جاها رو با هم میریم اونم کف کردو گفت که ساعت هشتو نیم نه در خونمونه.

پرده ی دوم:

صبح ساعت هشت و ربع یه پیامک با این مضمون:اینجا نه تاکسی هست نه اتوبوس من نمی یام شما برید من اگه شانس داشتم اسمم شانس علی بود گند بزنن به این شانس قو نمی پره.

بادم زد منو که میخواستم اون بیادو مامانمو راضی کنه. ساعت ده صبح:

خواهرم:بابا بریم هیئت؟

بابا:برید بخوابید داره بارون می یاد؟

مامان:مگه ظرفارو شستید...؟

خواهرم:آره دیشب خودم شستم!

مامان:خب پس برید ولی باهم برین با هم بیاین!

خواهرم:باشه!

ولی من که دیگه نمی تونستم پاشم من همش برا مراسم تشیع جنازه ی نمادین میخواستم برم حالا هم کلی از وقتش گذشته بود خیلی ناراحت بودم ولی با دادو بیدادهای خواهرم بیدار شدم.دیگه تقریبا ساعت یازده از خونه زدیم بیرون تومسیرهمه برمی گشتن جز ما!

دلمون شکسته بود من میگفتم همش تقصیر مامان بود که هی نه میآورد اون که راضی نیست ما به هیچ جا نمیرسیم یادم نبود که ما عزاداران کریمیم.

رفتیمو رفتیم تا به چهارراه شریعتی رسیدیم صدا می اومد.آره صدای هیئت بود موندیم منتظر تابا هیئت بریم.

ما:خدایا چی میبینم انگار این یه تابوته؟

آره این همون هیئتس شکرن شکرن نمی دونستیم خوشحال شیم یابه غربتو لطف غریب گریه کنیم.

خلاصه باهاشون رفتیم تا سبز قبا اونجاهم بعد از مراسم سنتیه هر ساله (تشیع نمادین پیکر مطهر:لا اله الاالله حسن غریب واویلا اشهدان لا اله الاالله این پیکر غریب مدینه س دست بسته ی پدر دیده مادر را در کوچه مضطر دیده سر خونیه پدر دیده...)

(حسینم نمی خوام پای جنازه ام خونی ریخته شود. این جمله باعث شد تا عباس شمشیر از نیام نکشد.)

ای کاش امام حسن را هم در شب دفن می کردند.

زیر تابوته حسن حسین گریه میکند همین برا عاشقان ارباب کافی بود که دیگه نتونن بلند شن.

پرده ی سوم:

بالاخره هیئت متحده ی حسینی شروع به حرکت کرد ما هم دلمون قلی ولی می کرد که حیفه تو مراسم تشیع غریب مدینه نباشیم اگه اون موقع نبودیم حالا که هستیم با پیشنهاد من ماهم با هیئت رفتیم فقط با اطمینان به اینکه یک امام زنده داریمو گم نمیشیم. نمی دونستیم هیئت مال کجاستو کجا میره.

مداح هیئت لطفی خلف بود. ولی هیچی جای مسجد خودمونو نمی گیره نمی دونم بچه های هیئت خودمون کجا بودن داداش خودمو دائیام وپسراشون که خواب بودن به احتمال آخه نبودن ولی خیالتون راحت ما به جا همتون رفتیم.

چون جایی رو بلد نبودیم بعدم افت داشت که بگن بچه های 16_17 ساله ی دزفولی تو شهرشون گم شدن شروع کردیم به کروکی کشیدن.

از سبز قبا می ریم بالا تا جایی که دارن ساختمون می سازن می پیچیم سمت راست که بسته س پس از سمت چپ میریم داخل وراست گازو بگیر بریم تا اینکه به یه شیرینی پزی میرسیم که اون هم مغازه ی یکی از فامیلامونه از اونجا می پیچیم سمت راست یه کوچه میریم جلو از پیش عکس مرحوم خیشگر سمت چپ راست میریم از آرایشگاه راحیل میگذریم مسجد حضرت ابالفضل العباس را هم پشت سر می گذاریم از خیابان می گذریم وباز راست میرویم.

در مسیر همینجوری از تعدادمون کم میشد چون یه هیئت متحده بود واز چند مسجد جمع شده بودن در مسیر جدا میشدن وبا یه تشکر از طرف مداح سر خونه زندگیشون می رفتن و ماهم هنوز به دنبال هیئت...

تا اینکه به خودمون اومدیم دیدیم ساعت 12:7دقیقه س دیگه تصمیم به برگشت گرفتیم ولی دلمون نیومد نیمه کاره رهاش کنیم دوباره باهاشون رفتیم تا به مسجدشون رسیدیم ولی نفهمیدیم اسم مسجد چی بود؟ بعد از ختم صلوات آخر دیگه واقعا تصمیم به برگشت گرفتیم حالا هر چی کروکی کشیده بودیم با جهت های برعکس شروع کردیم به آمدن به سمت خانه...

ما بودیمو بارونه نم نم که داشت کم کم تند میشد و یک سری کوچه های خلوت که هیچ کدومشونو نمی شناختیم

و برامون تازگی داشت مایی که اگه یه کوچه از مسیر نماز جمعه رو بالا پایین می کردیم دادمون در می اومد که ای وای گم شدیم ولی این بار می دونستیم که صاحب عزا با ماست خدایی شم خوب پذیرایی کردنو ما بدون ترسو دلهره گام بر می داشتیم تازه گوشیمونم روشن کرده بودیمو نوحه گوش می دادیم و زیر بارون وسط جاده حرکت میکردیم حتی الْآنم که خونه ایم من فکر میکنم برا برگشت یه چند تا پیچ کمتر شده بود. بااذان ظهر به سبزقبا رسیدیم ولی از اونجا که خیس خیس بودیم یه سلام دادیمو رفتیم.حوالیه ساعت1هم رسیدیم به خونه و متعجب از این کاری که کردیم تازه بین اون حالو هوا که واقعا احساس میکردم امام زمان پیشمونه

استفاده کردیمو یه چند تا دعا ...برات دانشگاهمون رو گرفتیم امام حسن هم قول داد که مارو جز یاران امام زمان کنندو آخرشم شهید شیم ان شاءالله

 

سبط اکبر مجتبایم   من غریب مدینه ام

بارش تیرو پیکریار  وای از غربت حسن

در عزای مجتبی     آسمان گریه می کند

 

زیر تابوته حسن حسین گریه میکند

تاچند روز دیگه این ذکر اینجوری عوض میشه

زیر تابوتت زهرا کمرم می شکند     بی تو یا فاطمه جان بالو پرم میشکند

 

از امروز به بعد روز شمار ایام شهادت مادرهم شروع میشود.

 

ماتو مسجدمون یه مداح داریم که همیشه مراسم هیئت رو خیلی قشنگ تموم میکنه.

وقتی پیش تکیه آزمان می رسیم میخونه:

تانفس دارم میگم علی ولی الله    به سردارم میگم علی ولی الله...

 

وقتی پیش مسجد می رسیم می خونه:

حضرت زهرا مددی بانوی گلهای جنان

دلخوشیمه مادرمه مادر صاحب الزمان

 

و وقتی داخل مسجد میریم دیگه وقته برات و مزد گرفتنه میخونه:

مامزد عزاداری از فاطمه می خواهیم

مامزد عزاداری از فاطمه می خواهیم...

 

هر چی ارادت به آقا صاحب الزمان داری همین جوری که جلوی مانیتور نشستی دستاتو بیار بالا فقط یه دعا می کنیم ...

                اللهم عجل لولیک الفرج ...




موضوع مطلب :
سه شنبه 89 بهمن 12 :: 3:55 عصر ::  نویسنده : خادم المهدی

ایام عزای جانگداز امام حسن مجتبی امام علی بن موسی الرضا و حضرت محمد بن عبدالله ختم الانیا بر شما تسلیت باد...

 

از غربت مهدی کسی غریب تر نمی شود

این غصه را به کس نگو که دشمنش شاد شود

نگو که شیعه کم شده هیچ کی هواشو نداره

بگو که آقا زود میاد با لشکرش حتما میاد

313 نفر شیعه به یاریش میاد

خدا را سشکر که دشمنا خیلی چیزا نمی دونن

سربازای امام ما گمنام تو خونه هاشونن

و گرنه این دشمنا شبونه حمله می کردند

آخه می گن سربازای امام زمون

نماز شب رو بلدن ...




موضوع مطلب :
یکشنبه 89 دی 12 :: 4:52 عصر ::  نویسنده : خادم المهدی

دلم پره از یک جماعت عدو نواز

زخم غدیر می گه دلم سر وا کرده باز

 می خوام بگم با تو که هستی محب ولی

یه دست بشین بریم حمایت سید علی

خونم به جوش اومده و کسی جلودار من نیست

آخه فرمود نا ئب مهدی عمار من کیست؟

پس غیرتا کجا رفت؟

اون شهامتا کجا رفت؟

دلهای پاکو خدایی   عشق شهادتا کجا رفت؟

آقا غریبه غریبه غریبه

 

من جان ناقابلی دارم. جسم ناقصی دارم. اندک آبرویی هم که دارم این را هم خود شما به ما داده اید.

 

 

فقط کسی که بسته شد نطفه ش با حرام

می گه ولایت فقیه رو من نمی خوام

آقا با یک اشاره از تو می زنم قید همه دنیا رو می پوشم کفنم

حکم جهاد بده وقت ادای دین رسیده

بی حرمتی حتی به پرچم حسین (ع) رسیده

من طاقتی ندارم بازم دل بی قرارم

من رهبری به غیر از سید علی ندارم ندارم ندارم

 

 

روز عاشورا حرمت سبز حرم شکست والله خجالت داره روز عاشورا بغض دل رهبرم شکست والله خجالت داره

اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد وآل محمد وآخر تابع له علی ذلک عجل لولیک الفرج خدایا خدایا




موضوع مطلب :
یکشنبه 89 دی 12 :: 4:51 عصر ::  نویسنده : خادم المهدی

(ان لم یکن لکم دین فکونوا احرارا فی دنیاکم)

     اگر دین ندارید لا اقل در این دنیا آزاده باشید.

یک سال گذشت.اصلا دوست ندارم دوباره اتفاق بیفته ولی از فکر کردن بهش اصلا خسته نمی شم اصلا به 9دی افتخار میکنم خیلی دوست داشتم که یه کار مهمی برا کشورم کنم همیشه حسرت روزای انقلابو می خوردم که نبودم تا من هم در تظاهرات شرکت کنم ولی از اینکه این تظاهرات که من هم در اون سهمی داشتم حماسه شده خیلی خوشحالم . خوشحالتر از این که من جز فریب خورده ها نبودم واز خدا می خوام که نه جلو تر از حضرت آقا باشم نه عقب تر. با اینکه یک سال گذشته من یاد ندارم که حضرت آقا اسم آورده باشن شاید هم من نشنیدم ولی الآن همه عاملان فتنه رو خوب میشناسیم. یعنی ممکنه کسایی باشن که هنوز اونا رو نشناختن؟امروز توتلویزیون بعداز اینکه سخنران می گفت میر حسین موسوی مردم صدا می زدند لعنة الله علیه. دیگه برا خودش خیلی معروف شدن.  یکی رو می شناسم که هر وقت زیارت عاشورا می خونه حتما موسوی و کروبی رو هم لعنت می کنه میگه بدون لعنت فرستادن به اینا زیارت خوندن اصلا قبول نیست. اصلا دوست ندارم افراطی باشم ولی می بینم راست هم میگه ابن زیاد،شمرو...حرمت ارباب رو شکوندن اینا هم حرمت ارباب رو تو روز عاشورا شکوندن دل حضرت آقارو هم خون کردن. آقا شرمنده ایم به جای اینکه این مصیبت جگر سوز رو بهتون تسلیت بگیم یه عده بی بصیرت بر جگر زخمیتان نمک ریختند. من که فکر می کنم به اصلشون برگشتن به عمه شون هنده .فقط حیف که به قول استاد پناهیان خشم مردم رو در 9دی 88نشون ندادن این خشم هنوز همراه ماست وتا انتقام نگیریم این خشم خاموش نمی شود.ما منتظریم تا منتقم خون ارباب بیاید و انتقام عاشورای 61 و88رااز یزیدیان بگیریم.

 

راستی دوباره دیروز امروز فردا رو میده ولی ما که عادت کردیم این برنامه رو با همشهریم ببینیم.آخه مگه میشه این برنامه بدون آقای یامین پور. اصلا بدون ایشون صفا نداره. اگه کلا دیگه پخش نمی شد می گفتیم کلا با برنامه مشکل دارن!ولی اینکه پخش می شه و مجری عوض شده خب این یعنی با مجری مشکل داشتن. اگه کسی هست که حرفش خریدار داره خواهشا ازشون بخواد تا این برنامه دوباره به دست آقای یامین پور بیفته خواهش!

 




موضوع مطلب :
سه شنبه 89 آذر 30 :: 12:8 صبح ::  نویسنده : خادم المهدی

سلام وعرض تسلیت به مناسبت شهادت حضرت ابا عبدالله و یاران بزرگ حضرت

دیر اومدم خیلی هم دیر ولی این خوبه که باز اومدم. تازه فهمیدم

که نوشتن برا آقا واقعا لیاقت می خواد. هر سال از 10شب حداقل 6یا7شبش رو مسجد میرفتیم ولی امسال 4شب گذشته و فقط یه شبش رو رفتیم سبزقبا. نمی دونم یا ما لیاقت نداریم یا آقا دیگه نمی خواد مارو تو هیئتش ببینه

یاشاید هم بزرگ شدیم؟ آخه از خونه ی ما تا مسجد فاصله زیاده تازه ما خودمون هم تکیه داریم ...ولی اگه شما مسجد میرین حتما مارو هم دعا کنید حتما هم قدر بدونید خیلیا هستن که آرزوی یه شب هیئت رفتنو دارن التماس دعا خفن. راستی پرچمه گنبد آقا اباالفضل نصبه تو تکیه ی ما واقعا قشنگه من که تمام روز و اونجام و همش نگاش میکنم وقتی به خودم می یام میبینم کلی از وقتم رفته و من هیچ درس نخوندم.

 




موضوع مطلب :
<   <<   11   12   13   14   15   >>   >   
درباره وبلاگ

کی گفته عاشقی کار پروانه نیست روضه های مادر ما افسانه نیست
پیوندها
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 151
بازدید دیروز: 5
کل بازدیدها: 205557



>