...افسانه نیست
شنبه 89 شهریور 27 :: 4:17 عصر :: نویسنده : خادم المهدی پیر خمین: من همواره به خلوص و صفای بسیجیان غبطه می خورم واز خداوند می خواهم تابا بسیجیان محشور گرداند چرا که در این دنیا افتخارم این است که خود بسیجیم .
پیر خراسان: من هم آرزو می کنم واز خدا می خواهم که با بسیجیان محشور باشم. بسیج یک افتخارو یک ارزش است.
آن چیزی که من توصیه می کنم ،این است که بچه ها از استعداد واز وقت خودشان استفاده کنند، خوب درس بخوانند. ما بیشترین چیزی که امروز لازم داریم ،این است که بچه ها به طور جد درس بخوانند.
خبر خبر توجه توجه
امروز لوازم رو بردیم حسینیه ثارالله واونجا گذاشتیم تا فردا بریم و درستشون کنیم . غرفه ای که به ما دادن آدرسش اینه : وقتی وارد حسینیه می شی سمت راست آخرین غرفه (من که پیشنهاد می کنم فقط از اون جا دیدن کنید ) اسم غرفه مون هم هست«فرشتگان سرزمین آفتاب» . بر خمینی و شهیدانش صلوات موضوع مطلب : پیر خمین, پیر خراسان, درس شنبه 89 شهریور 27 :: 8:5 صبح :: نویسنده : خادم المهدی 1 قرآن کریم ( از سوی خالق ) 2 نهج البلاغه ( ازسوی محبوب خالق ) فقط حیدرامیرالمومنین است. 3 جنگ پا برهنه ( رحیم مخدومی ) من که عاشقشم 4 خاتون خاک وافلاک ( ا.خواجه زاده ) 5 شهادت مادرم زهرا افسانه نیست ( جمعی از نویسندگان )
بخشی از کتاب زیبای جنگ پابرهنه:
«انقلاب اسلامی ما یک قصه ی واقعی است که یکی بود آن با مستضعفین و پابرهنه ها ویکی نبود آن با مستکبرین وپولدار ها شروع میشود .»
صفحه ی اول روزنامه سیمای آقا سید را در بر گرفته ونوشتاری این چنین بر سینه ی خود حک نموده است :«عروج عاشقانه ی سردار رشید اسلام ،شهید سید مهدی لاجوردی را به امام زمان ورهبر کبیر انقلاب و امت....» مانده ایم روزنامه ها را در سنگرها پخش کنیم یانه!آذر فر میگوید :«پخش کنید.» روزنامه ها به داخل سنگر ها می رود و بچه ها می بینند عکس خورشیدرا.همه ی سنگر ها مجلس بزر گداشتی شده است برا آقا سید وآقا مصطفی، بچه ها عکس آقا سید را از روزنامه کنده و بر روی کاغذها چسبانده وزیرش یکی از جملات عارفانه ی او را نوشته اند: «شهادت! کی به سراغم می آیی؟»
کتاب رو بخونید تا آقا مصطفی رو هم بشناسید. همین جوری باز کردمو این اومد.
بر سجده ی هر نماز مهدی صلوات موضوع مطلب : کتاب, جنگ پابرهنه, آقا سید, خاتون خاک و افلاک, انقلاب اسلامی شنبه 89 شهریور 27 :: 7:59 صبح :: نویسنده : خادم المهدی خونین پر وبالیم خدایا بپذیر هر جند شکسته ایم مارا بپذیر سر در قدم تو باختن چیزی نیست این هدیه ی کوچکی است ازمابپذیر
شهدایی که خبر شهادتشان را امام زمان(عج) به آنان بشارت داده بود.
در یکی از شبها شهید موسوی امام زمان(عج) را در خواب مشاهده نمود وامام به لوحی نورانی که در دست دارد اشاره می کند وسید وقتی نگاه می کند نام خود ودو همرزم شهیدش را در آن لوح می بیند بعد از شهادتشان در یادداشتهایشان مشخص می شود که همه ی آنها در یک شب خواب را دیده بودند.
شهید سید هبت الله فرج اللهی شهید سید مصطفی حبیب پور شهید سید رضا پورموسوی
خیلی دلم می خواست عکسشون رو هم بذارم ولی خیلی تار بود تازه نخواستم ریا بشه(هه هه هه)
برای شادیه روحشون و به امید اینکه مارو پیش امام زمان شفاعت کنن با صدای بلند
نذر گل نرگس صلوات موضوع مطلب : سید, شهید, لوح, امام زمان شنبه 89 شهریور 27 :: 7:57 صبح :: نویسنده : خادم المهدی این جا دزفول است. شهر سبزقبایان سرخ پوش، شهر مردانی که با سرها ی نترس و بی باک خویش حصاری از ایمان و اراده وتصمیم ساختند. دزفول یادآور حماسه ها و رشا د ت های مرد م مقاوم آن است. حافظه ی تاریخی ایران صفحه ی زرینی از این شهر را در خود دارد که به خود می بالد.
الف :دزفول دزفول را فراموش نکنید . جملاتی است که در هشت سال جنگ تحمیلی به گوش می رسید واین سوال هنوز برای مردم این شهر هست که چرا دزفول؟؟؟ الحق هم که مردم این شهر خوب دفاع کردند وتسلیم نشدند ولیاقت تعریف و تمجید را دارند. دزفول دین خود را به اسلام ادا کرد. جوانان همیشه در صحنه ی دزفول از انقلاب تا جنگ از دینشان دفاع کردند وهمواره گوش به فرمان رهبرشان بودند . گاهی فکر می کنم اگه مردم دزفول پا پس می کشیدند ودفاع نمی کردند چه بلایی سر کشورایران می آمد؟ حالا هم که جنگ تمام شده نباید آن همه فداکاری واز جان گذشتگیه مردم دزفول را فراموش کرد .ماهم نباید وظیفه ی خود را فراموش کنیم .در جنگ نرم چون جنگ منطقه ای وجغرافیایی نیست هر کسی برای دشمن میتواند الف باشد .یعنی من :الف شما:الف پس ما الفی ها باید حواسمان بیشتر جمع باشد باید از جوانان دزفولی بیاموزیم . من که به دزفولی بودنم می نازم .اصلا جز افتخاراتم شده دوست دارم منم براش افتخار بشم.
بعضی وقتا دلم حسابی هوای بهشت علی رو میکنه. اونجا تنها جائیه که احساس می کنم طرف مقابلم رو می شناسم واوناهم منو. راحت اونجا راه میرمو درد دل میکنم ولی آخرش باز خجالت میکشمو راهمو می گیرم میرم. اون موقعه که از ته دل میگم :شهدا شرمنده ایم.....
شبی در عا لما رویا ازشهید پرسیدم :عشق یعنی چه؟اوبا لبخند پاسخ داد:
عشق یعنی قل هو الله احد عشق یعنی ذکر الله صمد عشق یعنی ذکر بی حد و عدد عشق یعنی یاعلی مولا مدد
وبدین سان بود که: « یا علی گفتیم وعشق آغاز شد»
برنام محمدی مهدی صلوات موضوع مطلب : دزفول, الف, جنگ تحمیلی, عشق, یاعلی, سبز قبا جمعه 89 شهریور 26 :: 2:44 عصر :: نویسنده : خادم المهدی آمدیم و قافها در قید ماند قلب ما در پاسگاه زید ماند
عقده ها رفتند و علت مانده است در گلویم حاج همت مانده است از خدایک روح آویزان کجاست شور شبها ی تلاویزان کجاست ای بسیجی ها زمان را باد برد تیشه ها را آخرین فرهاد برد
ای عبور لحظه ها دیگر شوید ای تمام نخلها بی سر شوید ای غروب خاک را آموخته ای چفیه ها ای چفیه های سوخته ای زمین ای رملها ای ماسه ها ای تگرگ تق تق قنا سه ها جمعی از ما بارها سر داده ه ایم عد ه ای از ما برادر داده ایم در کویر مرگ شرجی مانده ام ای جماعت من بسیجی مانده ام
با خودم فکر می کردم چه طور ممکن است نوجوانی به سن وسال من یک سربند « یا زهرا» به پیشانی ببندد وبا یک دست لباس خاکی که به تنش زار می زند ویک اسلحه که به راحتی در دستانش جا نمی گیرد،به خط مقدم جبهه برود و خودش را بسیجی معرفی کند؟!تصورش شاید سخت باشد وشاید در هیچ جای دنیا دیگر این صحنه ها تکرار نشود،« چون بسیج ما شبیه یک افسانه است. » از بسیج دانش آموزی حرف می زنم ،از دانش آموزان بسیجی. از بسیجیان این زمان ازبسیجیان دهه ی بعد از جنگ .باور کنید که کار بسیجی های بعد از جنگ خیلی سخت تر از کاریه که بسیجی ها در جنگ انجام می دادن.خیلی وقت پیش یک عکس دیدم که کنارش نوشته بود :« آنان که رفتند کاری حسینی کردند، ما که مانده ایم باید کاری زینبی کنیم. »خب همین یک جمله هم سختیه کار رو نشون میده. در جنگ هم همین جور بوده میگفتن که شهادت خیلی ساده تر از اسارته! تازه ما که هرکاری کنیم به پای اونا نمیرسیم. ولی آرزوی همه مون شهادته، هدفمون حفظ دین اسلام، معشوقه مونم پیر خراسان نائب بر حق امام زمانه،خب با اون بسیجی های رزمنده زیاد فرق نداریم اونا محبوبشون پیر خمین بود وما پیر خراسان، تفاوت نداریم که هیچ تازه ما اصلا خود اوناییم نه؟!پس کار سخت نشد ما فقط لازمه دنباله راه اونارو بریم بقیه ش حله...ایشالا.
خدا حفظ کنه مداح اهل بیت کربلایی مجتبی رمضانی رو:
به جان حسینی که همه عالم می دونن جان منه وای اگه یه روزی کسی بخواد دل آقامو بشکنه
میگیم یا اباالفضل می ریزیم روی سر هر چی حرمله
سلم لمن سالمکم آقا حرب لمن حاربکم آقا
خبر: قراره ان شاءالله به کوریه چشم حسودا به امید خدا بسیج دانش آموزیه خواهران شهر دزفول ( پایتخت مقاومت ایران ) با همکاریه پایگاه مقاومت بسیج خواهران (من حالا نمی دونم ما قراره با اونا همکاری کنیم یا اونا با ما) یه نمایشگاه توو هفته ی دفاع مقدس بزنن. ایشالله شما رم اونجا زیارت کنیم.
آدرس:سر راسته روبرویه رودبند درجوار شهدای گمنام موزه ی دفاع مقدس. برا بچه هایی که اهل حسینیه ثارالله هستن:کنار خودتونیم. بهر فرج مهدی موعود صلوات موضوع مطلب : دزفول, بسیج, دانش آموزی, فرهاد, غروب جمعه 89 شهریور 26 :: 2:40 عصر :: نویسنده : خادم المهدی « به خدا قسم اگر برای بیعت با خلیفه ی مسلمین بیرون نیایید، خانه را با اهل آن به آتش می کشم. » همهمه ای سایه ها را از تمام شهر به سوی خانه ی تو کشانده است. وسوسه ی جدالی متحیر، بر دیوار های مدینه جان می گیرد ، و شرم را از عبور گام هایی که با شتاب قصدی جز خانه ی تو ندارند می گیرد، پسر خطاب خشونت را چونان همراهی همیشه گی همراه تو کرده است و حالا حنجره اش فریادی خزنده را پشت دری که تو شانه به شانه ی آن ایستاده ای تکرار می کند: « اگر برای بیعت با خلیفه ی مسلمین بیرون نیایید خانه را با اهل آن به آتش می کشم. » به علی نگاه می کنی... امامی حیران بیعت شکنی امت خویش و تو حیران امامی در آغاز مظلومیت...! موج موج بغض بر بغض هایت تنیده می شود و تو مبهوت فراموشی فزاینده ای مانده ای که وصایای پیامبر را در باره ی شما خاندان چقدر زود از یاد برده اند: « وای بر تو! آیا از خدا نمی ترسی؟ این چه جرأت و جسارتی است که به خدا و رسولش روا داشته ای؟ آیا می خواهی نسل پیامبر را نابود کنی؟ آیا به راستی خیال داری خانه ی مرا به آتش بکشی؟ » باورت نمی شود که باید به یاد این مردم بیاوری که این خانه، خانه ایست که پیامبر آنرا بهترین خانه های خدا نامیده است. باورت نمی شود که فاجعه ای دست به نفس های مضطرب تو آویخته است تا حوالی نام تو را با مظلومیت علی پیوند دهد غیظ غلیظ فریادی تو را در هم می کشد: « والله خانه را با هر کسی که در آن است آتش خواهم زد مگر آن که برای بیعت بیرون بیایید. » نهیبی می پیچد: « فاطمه در این خانه است » و عمر با شتاب به سوی لعنت ابدی خداوند گام بر می دارد: « حتی اگر او باشد. »
تا در بیت الحرم از آتش بیگانه سوخت کعبه ویران شد حرم از سوز صاحب خانه سوخت بر قامت رعنا صلوات تا قیامت
موضوع مطلب : بیت الحرم, مظلومیت, فاطمه, آتش جمعه 89 شهریور 26 :: 2:36 عصر :: نویسنده : خادم المهدی ای پیک راستان خبر از یار ما بگو احوال گل به بلبل دستان سرا بگو مامحرمان خلوت انسیم غم مخور با یار آشنا سخن آشنا بگو بر هم چو میزد آن سر زلفین مشک بار با ما سرچه داشت زبهر خدا بگو هرکس که گفت خاک در دوست توتیاست گواین سخن معانیه در چشم مابگو آنکس که منع ما زخرابات می کند گو در حضور پیر من این ماجرا بگو گردیگرت بر آن در دولت گذر بود بعد از ادای خدمت و عرض دعا بگو هر چند ما بدیم تو مارا بدان مگیر شاهانه ماجرای گناه گدا بگو بر این فقیر نامه ی آن محتشم بخوان با این گدا حکایت آن پادشاه بگو جانها زدام زلف چو برخاک می فشاند بر آن غریب ما چه گذشت ای صبا بگو جان پرور است قصه ی ارباب معرفت رمزی برو بپرس و حدیثی بیا بگو
السلام علیک یا حجة الله فی ارضه السلام علیک یا عین الله فی خلقه السلام علیک صلی الله علیک و علی آل بیتک الطیبین الطاهرین اسئل الله ان یصلی علی محمد وآل محمد وان یجعلنی من المنتظرین لک والتابعین و الناصرین لک علی اعدائک والمستشهدین بین یدیک فی جملةاولیائک یا مولای یا صاحب الزمان صلوات الله علیک و علی آل بیتک هذا یوم الجمعة وهو یومک المتوقع فیه ظهورک والفرج فیه للمؤمنین علی یدیک وقتل الکافرین بسفیک
سلام بر تو ای حجت خدا درروی زمین سلام بر تو ای دیده بان خدا در میان خلق سلام بر تو باد درود خدا برتو و بر خاندان پاک و پاکیزه ات باد از خدا می خواهم که درود فرستد بر محمد و آل محمد و مرا در زمره ی منتظران و پیروان تو قرار دهد و در زمره ی یاوران تو در برابر دشمنانت و کسانی که در پیش رویت در میان دوستانت شربت شهادت می نوشند ای مولای من ای صاحب الزمان درود خدا بر تو و بر خاندانت، امروز روز جمعه است و آن روز توست که انتظار ظهور تو در آن روز و انتظار فرج مؤمنان به دست تو و کشتار کافران به وسیله ی شمشیر توست.
امروز روز جمعه است ومتعلق به آقا ی غریبمون.حداقل این یه روز جمعه رو بیایم به اسم آقامون کنیم تو این یه روز فقط برا آقا کار کنیم برا تعجیل در فرجش. بیاین باور کنیم که مولامون تو یه روز جمعه که امکان داره همین امروز باشه می یاد. راستی اگه روز ظهور امروز باشه چقد برا تشریف فرمایی آقا آماده ایم؟ نمی خوام باز مثال تکراریه مهمون رو بزنم چون آقا خودشون صاحب الزمانن، ولی ....اگه امروز گوش دلمون رو باز کنیم یه صدایی رو میشنویم که همه مون از اون صدا خاطره داریم .آره خوب گوش کنید،ظهر عاشورا از کربلا (هل من ناصرینصرنی)، وامروز ظهر جمعه (فکر کنم )پاکستان، شاید آقا توو پاکستان از ما کمک می خواد. دو روز پیش یکی مسخره میکرد می گفت: شما که برا هر چیزی راهپیمایی میکنید ومرگ بر... میگید حالا هم بیاین تظاهرات به پا کنید و مرگ بر سیل بگید. خیلی ناراحت شدم میخواستم جوابشو بدم ولی خب هم ازمن بزرگتر بود هم میگن ....سربالاس (آخه فامیل بود).
از لحظه ی غیبت صلوات تا لحظه ی دیدن اللهم عجل لولیک الفرج موضوع مطلب : یار, زیارت روز جمعه, غیبت آخرین مطالب آرشیو وبلاگ پیوندها آمار وبلاگ بازدید امروز: 158
بازدید دیروز: 5
کل بازدیدها: 205564
|
|