...افسانه نیست
پنج شنبه 91 شهریور 23 :: 3:14 عصر :: نویسنده : خادم المهدی به گزارش خبرنگارفرهنگی«خبرگزاری دانشجو»، میلاد عرفان پور شاعر جوان کشورمان در پاسخ به بی حرمتی که به پیامبر خاتم(صل الله علیه و آله) صورت گرفته شعری سروده و ازسکوت در برابر این بی حرمتی امتناع ورزیده.
متن شعر این شاعر جوان به این شرح است:
بی حرمتی به رسول مهربانی ها ،حضرت محمد(ص) ، جرئت خاموشی را از من گرفت.
چند بیتی برای ادای دین
روی گل محمدی از اشک، تر شده ست
با ما مصیبتی ست که عالم خبر شده
ست با ما مصیبتی ست که ورد زبان شده با ما مصیبتی ست که خون جگر شده ست
دشمن به فتنه سنگر تصویر را گرفت لشکر نبرده ایم و نبردی دگر شده است
آن سوی خنده ها، همه دندان گرگ بود اینک زبانشان به دهان، نیشتر شده ست
از هیچ زاده اند و پی هیچ، زیسته شیطان، براین جماعت ابتر، پدر شده است
نمرود تیر بسته به زیبایی خدا زیبایی خدا، به خدا بیشتر شده است
عالم، هنوز در صلوات است و همچنان این رایت نبی ست که بر بام، بر شده است
موضوع مطلب : پنج شنبه 91 شهریور 23 :: 3:10 عصر :: نویسنده : خادم المهدی
موضوع مطلب : دوشنبه 91 خرداد 1 :: 9:59 صبح :: نویسنده : خادم المهدی
خاطرم هست من نترسیدم
هرگز از جیغ یک هواپیما
یا صدای بلند موشک که
می شود بین آسمان پیدا
مادرم فریاد می زد هی
تا بیایم درون سنگر وبعد
بتمرگم کنار یک دیوار
خوب مثل یک کبوتر وبعد...
می دویدم سریع تا کوچه
چشم او را که دور می دیدم
من به دنبال موشکی خوشگل
آسمان را به شور می دیدم
موشک اما به هم زده بود
بازی و قولم و قرارم را
خبر آمد که فاطمه پر زد
موشک از من گرفت یارم را!
موشک این رسم آشنایی نیست
آخر قصه را چه بد گفتی
من که با تو بدی نکردم خب
شهر من را چرا تو آشفتی؟
توی سریال کودکی هایم
موش بامزه چون عروسک بود
هیچ امّا نگفته این موشک
قاتل بچه های کوچک بود
موضوع مطلب : دوشنبه 91 خرداد 1 :: 9:55 صبح :: نویسنده : خادم المهدی هر چند که بر رفتنت رضایت دادم ولى یاد و خاطره ات یک بار از صفحات تنها مانده ى ذهنم فراموش نشد که نشد بابا یک روز نشد که بغض فراق تو در شهر غربت دیوانه ام نکند تو رفتى و من کم گریه کردم و یک دنیا خون دل خوردم بابا یک بار پیش خدا از رفتن تو و تنها ماندنم شکایت نکردم حتى چرا نگفتم تا این که امروز فهمیدم کوچکترین یتیمت بدترین درد دنیا رو بى پدرى مىدونه خدا یعنى این بچه هم فهمید هیچ کس جاى باباشو نمىتونه بگیره دیگه تنها شده ...
خدایا شرمندم بعد از این همه صبرى که کردم امروز صبح ازت پرسیدم چرا؟ ولى خدا قول مىدم بهش یاد بدم که تنها نیست تو رو داره بهش میگم درسته بابا نداریم ولى خدا که نگاهشو ازمون بر نداشته میگم امام زمانش هم یتیمه میگم امامت زودتر از تو یتیم شده میگم اگه بابات نیست روز پدر براش هدیه بگیرى باید دو دفعه قرآن بخونى یه بار براى بابا یه بار براى امام زمان عج که هر چه زود تر ظهور کنه بهش میگم که ما بچه شیعه ها یه باباى مهربون داریم میگم براى ظهور آخرین پدرت روز پدر زیاد دعا کن همونقدرى که دلت براى بابا تنگ شده آروم تو گوشش میگم وقتى از این وضعیت به تنگ اومدى از ته قلبت بلند بگو اللهم عجل لولیک الفرج خدا جواب دل شکسته تو زود میده! سلام عزیز هم درد
بهش بگو که رقیه کوچیکتر از اون بود...بهش بگو اگه خاله بود تورو ببره خونشون که از بابا به قول خودت فقط خاطرات خوب بمونه ولی عمه ی رقیه نمی تونست گل کوچیکشو جایی ببره تا نبینه به باباش توهین می کنن...بهش بگو اگه تو اون همه مدت که بابا بیمارستان بودو دورو وریات به دروغ بت میخندیدند و میگفتن حالش خوبه ولی اونجا هیچ کی نمیتونست به رقیه دلداری بده چون اون میدید...
بگو که با احترام بردنتو تو تشیع بابات شرکت کردی ولی رقیه...
حتی یه لحظه نمی تونم فراموشش کنم همش جلو چشمه چشام میبندم خودمو تو تشیع بابا می بینم...داغون شدم نمی دونم برا خودمون گریه کنم یا برا یتیمای آقام...روزه های مادر عذابم میده حالم خراب شده دیگه بعد از روزه هاش حس خوبی ندارم ...انگار بعد از روزه ها من یتیم میشم...
یتیمی بد دردیه...اون 10ساله راست گفته اینقدر سخته که رقیه هم تحملش نکرد....ولی من با بی شرمی بعد از شهادت بابای خوبم(امیرالمومنین علی ع)هنوز زندم...
گریه هامو برا زینب س و رقیه میکنم...وقتی یاد بابا میکنم باد مجلس ترحیمش میفتم...یادته...روزه ی آب...مارو با عشق امام حسین بزرگ کرد...قبل ز رفتنشم رفت پیش شهدا...همین آرومم میکنه...جز سعادتش هیچی نمی خوام فقط میخوام اون دنیا پیش اربابش باشه
اللهم عجل لولیک الفرج
موضوع مطلب : دوشنبه 91 اردیبهشت 25 :: 2:19 عصر :: نویسنده : خادم المهدی که چنین سخت به من میگیری...
با خبر باش که پژمردن من آسان نیست
گرچه دلگیر تر از دیروزم
گرچه فردای غم انگیز مرا میخواند
لیک باور دارم
دلخوشی ها کم نیست
زندگی باید کرد..
زندگی باید کرد......... موضوع مطلب : دوشنبه 91 اردیبهشت 25 :: 2:13 عصر :: نویسنده : خادم المهدی خدایا عزیزی که این مکتوب را میخواند:بر بال آرزوهایش پرواز دهاورا در همه لحظات دریابمبادا خسته شودبیمار شودویاغم ببینددلش را سرشار از شادی کنوآنچه را به بهترین بندگانت عطا میکنی به او نیز عطا کنآمینموضوع مطلب : یکشنبه 91 اردیبهشت 24 :: 1:29 عصر :: نویسنده : خادم المهدی شرح زندگی یک مادر به نقل از مورچه.
زن هر صبح استفراغ میکرد. زن نمیتوانست برای همسرش صبحانه آماده کند. زن داشت مادر میشد. زن ماه ها بود که هر صبح استفراغ میکرد. . . هنگامی که در حال تحمل درد زایمان بود همسرش او را کثافت خطاب کرد و به او گفت: به خودت نگاه کن که مثل شلخته ها شده ای! . . آن مادر باید کودک بک ماهه اش را تر و خشک میکرد. آن مادر گاهی ، فقط گاهی بوی تن بچه را میداد. مادر دیگر فرصت نداشت ناخنش را برای همسرش لاک بزند. مادر گاهی کتک میخورد. . . بچه ها برزگ شدند. بچه ها خرج داشتند. مادر از پدر تقاضای پول میکرد. مادر کتک میخورد. مطالعات نشان داده است فرزندانی که شاهد بوده اند پدر ، مادر را کتک میزند ، در آینده خواهران و برادران خود را کتک میزنند. (مخصوصا پسران) روزی مادر بیمار بود و جوراب پسر شسته نشد! دست بر مادر بلند شد. یک روز غذا سوخت. مرد خانه گرسنه بود. مادر، سگ خطاب شد. یک روز 1000 تومان پول در جیب لباس پسر شسته شد! مادر احمق بی شعور خطاب شد. یک روز برگی از جزوه دختر خیس شد. مادر کوووووور خطاب شد! یک روز نان گرم در سفره نبود. تن مادر کبود شد. چندیست میگذرد! دیگر کسی استفراغ نمیکند. دیگر تن مادر بوی کودک شیر خوارش نمیدهد. دیگر کسی برای جیب پسرش پول طلب نمیکند. دیگر غذا نمیسوزد. دیگر لباسی شسته نمیشود. دیگر برگ جزوه ای خیس نمشود. دیگر نان گرمی به سفره نمی آید! امروز دیگر آن مادر نیست. حال چه شده که پدر افسرده ست؟ پسر اشک میریزد و دختر بی تاب؟! حسِ نبود مادر ، روح و روان اهل خانه را شکنجه میدهد. بیچاره مادر! تا که بود ، نبودش کسی! کشت او را درد بی هم نفسی! حال که رفته ، همه یار شد ، خفته است و همه بیدار شدند. بیچاره مادر! همه ی غصه اش این بود که : نکند دخترم گیر مردی همچون همسرم بیفتد!
موضوع مطلب : آخرین مطالب آرشیو وبلاگ پیوندها آمار وبلاگ بازدید امروز: 113
بازدید دیروز: 5
کل بازدیدها: 205519
|
|