...افسانه نیست
شنبه 92 اردیبهشت 7 :: 4:15 عصر :: نویسنده : خادم المهدی دوشنبه 92 اردیبهشت 2 :: 1:47 عصر :: نویسنده : خادم المهدی سازها هم مثل آدم ها خوشبخت و بدبخت دارند نی، سوراخ سوراخ می شود تنبک، مدام تو سری می خورد کمانچه را سروته می کنند تیغه بر گلویش می کشند تار را اما، در آغوش می گیرند و می نوازند!
موضوع مطلب : یکشنبه 92 اردیبهشت 1 :: 1:29 عصر :: نویسنده : خادم المهدی
ما خیل بندگانیم ما را تو میشناسی هر چند بیزبانیم، ما را تو میشناسی
با آنکه بینشانیم، ما را تو میشناسی بیگانه با کسانیم، ما را تو میشناسی بس رازها که دانیم ما را تو میشناسی
فارغ از این و آنیم ما را تو میشناسی
چون نای بیزبانیم ما را تو میشناسی گلزار بیخزانیم ما را تو میشناسی یکرو و یک زبانیم ما را تو میشناسی در چشم خود نهانیم ما را تو میشناسی هم پیر و هم جوانیم ما را تو میشناسی
ما دُرد غم کشانیم ما را تو میشناسی
ما روز به، از آنیم ما را تو میشناسی
کس راز غیر از ما نشنید بس «امینیم» بهر کسان امانیم ما را تو میشناسی
دوشنبه 92 فروردین 26 :: 8:0 صبح :: نویسنده : خادم المهدی . .خدای من موضوع مطلب : شنبه 92 فروردین 24 :: 2:5 عصر :: نویسنده : خادم المهدی دل خورشید محک داشت؟ نداشت! یا به او آینه شک داشت؟ نداشت! آسمانی که فلک می بخشید احتیاجی به فدک داشت؟ نداشت! غیر دیوار و در و آوارش ، شانه ی وحی کمک داشت؟ نداشت! مردم شهر به هم می گفتند در این خانه ترک داشت؟ نداشت! شب شد و آینه ی ماه شکست! دست این مرد نمک داشت؟ نداشت! تو بپرس از دل پرخون غمت! چهره ی یاس کتک داشت؟ نداشت! نداشت! نداشت...! موضوع مطلب : جمعه 92 فروردین 23 :: 10:0 صبح :: نویسنده : خادم المهدی فکرکردم که قلم یار نشد دیدم شد
لحظه فهم تواغاز نفهمیدم شد
ساقی شعرشدی جام شراب اوردی
مثل هربار مراهم به حساب اوردی
درخیابان جنون می روم عابر باشم
یازده صفحه ورق خورد که شاعر باشم
بنویسم به تو ازخون جگربیت به بیت
وتوراگریه کنم وقت سحر بیت به بیت
لطف کن پرده از این پلک نگاهم بردار
این همه فاصله را از سر راهم بردار
راه رفتن به تورا من که ندانم،به خودت
از خودم دورکن اما برسانم به خودت
بام کعبه است مهیای تو ودلبریت
ای به قربان اذان های علی اکبریت
کاش این ندبه مانیز به جایی برسد
بازهم از طرفت کرببلایی برسد
کربلایی بروم من به جوانی باتو
دور شش گوشه ولی جامعه خوانی، باتو
راستش دیگر از این فاصله ها دلسردم
از نوشتن به امیدصله ها دلسردم
مدتی هست که ظرف گله ام سر رفته
خودم از دست خودم حوصله ام سر رفته
نه امیداست به من تاکه امیدت باشم
نه مفیدم که مگر«شیخ مفیدت» باشم
دلم ان دل که خودت دست دلم دادی نیست
نفسم ان نفس پنجره فولادی نیست
نیتم پاک نشدفال دلم خوب شود
بازبا روضه مگر حال دلم خوب شود
روضه گفتم چه بلایی به سرم درامد!
اشکها ریخت صدای جگرم درامد
تیرازپنجره عاطفه اخر ردشد
حرمله گفت که دیدید سه تاپر ردشد!
از روی اسب زمین خورد...بماند اما
بعدها از وسط قافله باسر رد شد
همه اینها به خداباعثش آن اتش بود
که اجازه به خودش داد وَاز در ردشد!
موضوع مطلب : دوشنبه 92 فروردین 5 :: 1:3 صبح :: نویسنده : خادم المهدی امسال حماسی حماسی هستیم درمکتب فاطمه شناسی هستیم ای فتنه گران خیال خامی نکنید ما کارشناسان سیاسی هستیم بر سفره نان خشک هم بنشینیم پیروز نبرداقتصادی هستیم موضوع مطلب : آخرین مطالب آرشیو وبلاگ پیوندها آمار وبلاگ بازدید امروز: 88
بازدید دیروز: 5
کل بازدیدها: 205494
|
|