سفارش تبلیغ
صبا ویژن
...افسانه نیست

السلام علیک م یا ایها العاشقون

 

تا آغاز ماه محرم فقط 48 روز مونده.این روزا کار من شده روز شماری کردن. از یه طرف

منتظر ماه محرمم از یه طرف منتظر داییمم تا از حرم اربابش برگرده و برام از اون جا بگه

از یه طرف دیگه هم منتظر هفته ی بسیج دانش آموزیم که این تنها هفته ایه که بچه های بسیج دانش آموزی تازه اگه بذارنشون میتونن حرف بزنن برا هفته ی بسیج امسال کلی برنامه دارم که ان شاءالله عملی بشن.

چقدر طرف طرف شد. ولی یه طرف دیگه هم هست که این بین همه مون مشترکه فرقی هم نمی کنه اهل چه مذهبو مسلکی باشه چون همه مون منتظر امام زمانیم حالا زیادهم فرقی نمی کنه سوشیانت باشه یا مسیح. در هر صورت امام زمانه .من اصلا از کسایی که خیلی تند با این قضیه برخورد میکنن خوشم نمی یاد ممکنه کسی که منتظر مسیح باشه اون واقعا منتظر باشه یا حداقل بیشتر از ما یاد اون حضرت باشه.

بیایم واقعا امسال امام زمان رو در حد توانمون بیشترهم نه، بشناسیم. خیلی راحت میشه تو روضه های ارباب نشست از زخماش از درداش گفت و شنید و اونا رو با زخمایی که ما شیعیان بر بدن ولی امرمون میزنیم مقایسه کرد. نمی دونم شاید اون ضربه ای که سالار رو از روی اسب به زمین انداخت اون همون گناهی باشه که من ناخواسته کردمو اماممو از روی اسب به زمین زدم. خیلی مسخره س تو روشون با ها شونمو از پشت خنجر میزنم.

مگر فقط توبیایی که من سخت منتظرم که خودم هم از خودم خسته شدم ...

 

 صلوات




موضوع مطلب : بسیج, محرم
پنج شنبه 89 مهر 22 :: 2:15 صبح ::  نویسنده : خادم المهدی

سلام خوبین؟ خوبیم!

پس از مدتها بی فرماندهی در مدرسه و تحمل نبود اسم بسیج باز هم در مدرسه که باور کنید خیلی سخت بود

بالاخره با کلی کل کل و جلسه و منت کشی که یکی لطف کنند و این مسولیت بس خطیر و البته سخت را قبول زحمت کنند این مهم انجام شد و ماهم فرمانده دار شدیم.

 

حالا نمی دونم باید بهم تبریک بگید یا ابراز همدردی کنید و تسلیت خودم هم موندم؟؟؟!

آخه همه چی از زنگ دوم شروع شد. ما سر کلاس بودیم که مربی پرورشیمون خانم ساسان شرف یاب شدند

وگفتند که: چه کسانی تمایل دارند فرمانده ی واحد شوند؟ همه میگفتن ...(منو میگفتن) ولی من خودم رو به کوچه ی علی چپ زده بودم آخه امسال اصلا دوست نداشتم فعالیت کنم یه جورایی با بسیج قهر کرده بودم که دلیلش هم به خودم مربوطه تازه به همون دلیل هم دیگه دختر عمه ام وخواهرم هم نمی خواستن فعالیت کنند.

ولی من موندم این بسیج واقعا چیه که دوباره منو به طرف خودش کشوند تازه با مسولیت بزرگتری .موندم به دختر عمه م چی بگم! خلاصه میگفتم بعد از اینکه دبیر زبانمون گفت که این فرماندهی برای دانشگاهتون بس مفید می باشد دست بود که بالا میرفت ومن در دلم کلی به آنها میخندیدم وبیچاره شدین میگفتم. خب تقریبا نصف کلاس رفتند دفتر تا فرمانده شوند ومن خوشحال که از دردسر راحت شد م. پس از مدتی از طرف دفتر اومدن وگفتن که مدیر محترمه با بنده کار دارند من رفتم وگفتند که اسم مرا به عنوان جانشین می خواهند بدهند

پس از کلی کلنجار رفتن در جلسه وناز کردن قبول کردم.ولی فردایش خبر آمد که بنده فرمانده شده ام .

 

حالا موندم با این همه کار ودرس و کنکور و.... چه جوری به همه ی کارهام برسم اگه شما یه راه حل خوب به جز خودکشی دارید با تمام وجود پذیرا هستیم.

 

خب فرمانده شدم رفت پس یادتون باشه که شما با یک فرمانده طرفید. من که خیلی دوست دارم جزء فرماندهین لشکر آقام باشم شاید این یه امتحان باشه ایشالا که کارمو خوب انجام می د م. شما هم دعاکنید جای دوری نمیره همین بغل دستتونه. نازی من که غصه ی بچه بسیجیای دبیرستانمون رو می خورم این یه سال از دست من چه چیزایی که باید بکشن. تازه یکشنبه وسه شنبه ها هم کلاس داریم مال فرماندهینه!!!

 

راستی بچه ها خبردارین خانم یزدان رفتن اهواز ؟ظاهرا برا همیشه ست.

مریم جون بسیج بدون شما هیچ صفایی نداره کجا میخواین برین که بچه هایی به خوبی ما پیدا کنین. بچه ها قول میدن دیگه اذیت نکنن هر چی هم میگین قبول. نبینم بسیج اهواز نیاز به نیرو نداشته باشه شما رو برگردونن همین جا پیش خودمون.  

 

به عنوان یک هم دبیرستانی :

چند روز پیش شنیدم که یکی از بچه های سال اولمون به رحمت خدا رفتن .من اصلا ایشون رو نمی شناسم و فقط شنیدم اونم از دوستش تازه قرار بوده مجریه مدرسه مون هم باشه ولی عمرش به دنیا نبوده. 

اینجانب اول به عنوان یه هم دبیرستانی وبعد به عنوان فرماندهی بسیج مدرسه وهم از طرف ستاد انجمن های اسلامی دبیرستان این ضایعه رو به خانواده ی محترمش ودوستان این عزیز سفر کرده تسلیت می گویم امیدوارم که در بهشت رضوان قرین رحمت قرار بگیرند. برای شادیه این دانش آموز وتسلی دل بازماندگان یه فاتحه همرا با صلوات بفرستید تا بعد ازما هم کسایی باشند که برامون فاتحه بفرستند.

 

                                                                                       دبیرستان رضوان دزفول

رسم گلچین فلک گر چه همه یغما بود       لیک این بار گلی چید که بی همتا بود

 

دلم میخواد اینم بنویسم پس می نویسم:

یک روز جنگی بود، امروز جنگی نیست

امروز تکلیف نسل شقایق چیست؟

نسل شقایق ،آی ....ای سبزهای سرخ

تکلیفتان عشق است ، تفسیرشیدایی است.           ( قربونت بشم آقا نمی دونی چقد دوست دارم به خدا عاشقتم)

 

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم    




موضوع مطلب : بسیج, فرمانده, دبیرزبان, دختر, رضوان
شنبه 89 شهریور 27 :: 4:19 عصر ::  نویسنده : خادم المهدی

امروز جلسه هم داشتیم (جلسه ی اندیشه یاران ). موضوع جلسه بحث درمورد انتخابات شورای بسیج دانش آموزی بود کلی فرمانده درموردش حرف زد. بعد ماهم با پرسیدن چند سوال حسابی دو هزاریمون افتاد.

قراره ان شاءالله از سال تحصیلیه امسا ل شورای بسیج رو خود دانش آموزان انتخاب کنند دقیقا مثل شورای دانش آموزیه مدرسه اس با این تفاوت که: کسایی که کاندید می شن باید گزینش بشن اگه اون معیارا رو نداشتن رد صلاحیت می شن. بعد ازانتخابات هم فقط تا 24 ساعت حق اعتراض هست یعنی اگه به انتخابات مشکوک بودین باید ظرف 24 ساعت طبق قانون ومقررات اعلام کنین تا پیگیری بشه. قراره تمام این کارا در مهر ماه انجام بشه.من از همین جا اعلام میکنم که اگه به عنوان جانشین واحد انتخاب نشم حتما تقلب گسترده صورت گرفته و این انتخابات ملغا است من برا قانون احترام قاولم ولی بریزید تو حیاط های مدارس تا حقمون رو بگیریم من سه ساله تو این مدرسه درس می خونم حق اب وگل دارم حتما به من رای دادن وتقلب شده .   

حالا...من خط مشی خودم رو مشخص کردم تازه تبلیغاتم رو هم شروع می کنم دیگه شما خود دانی قرار نبود من لو بدم ولی چون دلم براتون می سوزه گفتم تازه من به اینده ی شما علاقه مندم....(بابا طنز بود فردا نیاین یقه ی منو بگیرید)

راستی جلسه ی بعد هم جمعه دوم مهر ساعت 11صبح بعدش هم ایستگاه صلواتی داریم شربت می دیم پس با خونواده بیاین

 نما زجمعه خوش می گذره .

                    بسیج یک تکلیف است.           حضرت آقا

بر سید علی و بسیجیانش صلوات




موضوع مطلب : بسیج, ایستگاه صلواتی, اندیشه یاران
جمعه 89 شهریور 26 :: 2:44 عصر ::  نویسنده : خادم المهدی

آمدیم و قافها در قید ماند                 قلب ما در پاسگاه زید ماند  

 

عقده ها رفتند و علت مانده است

                                              در گلویم حاج همت مانده است

از خدایک روح آویزان کجاست

                                             شور شبها ی تلاویزان کجاست

ای بسیجی ها زمان را باد برد

                                             تیشه ها را آخرین فرهاد برد

 

ای عبور لحظه ها دیگر شوید        ای تمام نخلها بی سر شوید

ای غروب خاک را آموخته            ای چفیه ها ای چفیه های سوخته

ای زمین ای رملها ای ماسه ها      ای تگرگ تق تق قنا سه ها

جمعی از ما بارها سر داده ه ایم      عد ه ای از ما برادر داده ایم

در کویر مرگ شرجی مانده ام       ای جماعت من بسیجی مانده ام

                                

 

با خودم فکر می کردم چه طور ممکن است نوجوانی به سن وسال من یک سربند « یا زهرا» به پیشانی ببندد وبا یک دست لباس خاکی که به تنش زار می زند ویک اسلحه که به راحتی در دستانش جا نمی گیرد،به خط مقدم جبهه برود و خودش را بسیجی معرفی کند؟!تصورش شاید سخت باشد وشاید در هیچ جای دنیا دیگر این صحنه ها تکرار نشود،« چون بسیج ما شبیه یک افسانه است. »                   

از بسیج دانش آموزی حرف می زنم ،از دانش آموزان بسیجی. از بسیجیان این زمان ازبسیجیان دهه ی بعد از جنگ .باور کنید که کار بسیجی های بعد از جنگ خیلی سخت تر از کاریه که بسیجی ها در جنگ انجام می دادن.خیلی وقت پیش یک عکس دیدم که کنارش نوشته بود :« آنان که رفتند کاری حسینی کردند، ما که مانده ایم باید کاری زینبی کنیم. »خب همین یک جمله هم سختیه کار رو نشون میده. در جنگ هم همین جور بوده میگفتن که شهادت خیلی ساده تر از اسارته! تازه ما که هرکاری کنیم به پای اونا نمیرسیم. ولی آرزوی همه مون شهادته، هدفمون حفظ دین اسلام، معشوقه مونم پیر خراسان نائب بر حق امام زمانه،خب با اون بسیجی های رزمنده زیاد فرق نداریم اونا محبوبشون پیر خمین بود وما پیر خراسان، تفاوت نداریم که هیچ تازه ما اصلا خود اوناییم نه؟!پس کار سخت نشد ما فقط لازمه دنباله راه اونارو بریم بقیه ش حله...ایشالا.

 

 

خدا حفظ کنه مداح اهل بیت کربلایی مجتبی رمضانی رو:

 

    به جان حسینی که همه عالم می دونن جان منه    وای اگه یه روزی کسی بخواد دل آقامو بشکنه

                

                         میگیم یا اباالفضل می ریزیم

                                                                  روی سر هر چی حرمله

 

               سلم لمن سالمکم آقا                                             حرب لمن حاربکم آقا  

 

 

 

خبر: قراره ان شاءالله به کوریه چشم حسودا به امید خدا بسیج دانش آموزیه خواهران شهر دزفول ( پایتخت مقاومت ایران ) با همکاریه پایگاه مقاومت بسیج خواهران (من حالا نمی دونم ما قراره با اونا همکاری کنیم یا اونا با ما) یه نمایشگاه توو هفته ی دفاع مقدس بزنن. ایشالله شما رم اونجا زیارت کنیم. 

 

آدرس:سر راسته روبرویه رودبند درجوار شهدای گمنام موزه ی دفاع مقدس. 

برا بچه هایی که اهل حسینیه ثارالله هستن:کنار خودتونیم.

 بهر فرج مهدی موعود صلوات




موضوع مطلب : دزفول, بسیج, دانش آموزی, فرهاد, غروب

درباره وبلاگ

کی گفته عاشقی کار پروانه نیست روضه های مادر ما افسانه نیست
پیوندها
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 169
بازدید دیروز: 5
کل بازدیدها: 205575



>