سفارش تبلیغ
صبا ویژن
...افسانه نیست
دوشنبه 91 خرداد 1 :: 9:59 صبح ::  نویسنده : خادم المهدی

 

خاطرم هست من نترسیدم

 

هرگز از جیغ یک هواپیما

 

یا صدای بلند موشک که

 

 می شود بین آسمان پیدا

 


 

مادرم فریاد می زد هی

 

تا بیایم درون سنگر وبعد

 

بتمرگم کنار یک دیوار

 

خوب مثل یک کبوتر وبعد...

 


 

می دویدم سریع تا کوچه

 

چشم او را که دور می دیدم

 

من به دنبال موشکی خوشگل

 

آسمان را به شور می دیدم

 


 

موشک اما به هم زده بود

 

بازی و قولم و قرارم را

 

خبر آمد که فاطمه پر زد

 

موشک از من گرفت یارم را!

 


 

موشک این رسم آشنایی نیست

 

آخر قصه را چه بد گفتی

 

من که با تو بدی نکردم خب

 

شهر من را چرا تو آشفتی؟

 


 

توی سریال کودکی هایم

 

موش بامزه چون عروسک بود

 

هیچ امّا نگفته این موشک

 

قاتل بچه های کوچک بود

 

(شعر از شاهد)

 




موضوع مطلب :
دوشنبه 91 خرداد 1 :: 9:55 صبح ::  نویسنده : خادم المهدی
هر چند که بر رفتنت رضایت دادم ولى یاد و خاطره ات یک بار از صفحات تنها مانده ى ذهنم فراموش نشد که نشد بابا یک روز نشد که بغض فراق تو در شهر غربت دیوانه ام نکند تو رفتى و من کم گریه کردم و یک دنیا خون دل خوردم بابا یک بار پیش خدا از رفتن تو و تنها ماندنم شکایت نکردم حتى چرا نگفتم تا این که امروز فهمیدم کوچکترین یتیمت بدترین درد دنیا رو بى پدرى مىدونه خدا یعنى این بچه هم فهمید هیچ کس جاى باباشو نمىتونه بگیره دیگه تنها شده ...
خدایا شرمندم بعد از این همه صبرى که کردم امروز صبح ازت پرسیدم چرا؟
ولى خدا قول مىدم بهش یاد بدم که تنها نیست تو رو داره بهش میگم درسته بابا نداریم ولى خدا که نگاهشو ازمون بر نداشته
میگم امام زمانش هم یتیمه میگم امامت زودتر از تو یتیم شده
میگم اگه بابات نیست روز پدر براش هدیه بگیرى باید دو دفعه قرآن بخونى یه بار براى بابا یه بار براى امام زمان عج که هر چه زود تر ظهور کنه بهش میگم که ما بچه شیعه ها یه باباى مهربون داریم میگم براى ظهور آخرین پدرت روز پدر زیاد دعا کن همونقدرى که دلت براى بابا تنگ شده

آروم تو گوشش میگم وقتى از این وضعیت به تنگ اومدى از ته قلبت بلند بگو
اللهم عجل لولیک الفرج
خدا جواب دل شکسته تو زود میده!
سلام عزیز هم درد
بهش بگو که رقیه کوچیکتر از اون بود...بهش بگو اگه خاله بود تورو ببره خونشون که از بابا به قول خودت فقط خاطرات خوب بمونه ولی عمه ی رقیه نمی تونست گل کوچیکشو جایی ببره تا نبینه به باباش توهین می کنن...بهش بگو اگه تو اون همه مدت که بابا بیمارستان بودو دورو وریات به دروغ بت میخندیدند و میگفتن حالش خوبه ولی اونجا هیچ کی نمیتونست به رقیه دلداری بده چون اون میدید...
بگو که با احترام بردنتو تو تشیع بابات شرکت کردی ولی رقیه...
حتی یه لحظه نمی تونم فراموشش کنم همش جلو چشمه چشام میبندم خودمو تو تشیع بابا می بینم...داغون شدم نمی دونم برا خودمون گریه کنم یا برا یتیمای آقام...روزه های مادر عذابم میده  حالم خراب شده دیگه بعد از روزه هاش حس خوبی ندارم ...انگار بعد از روزه ها من یتیم میشم...
یتیمی بد دردیه...اون 10ساله راست گفته اینقدر سخته که رقیه هم تحملش نکرد....ولی من با بی شرمی بعد از شهادت بابای خوبم(امیرالمومنین علی ع)هنوز زندم...
گریه هامو برا زینب س و رقیه میکنم...وقتی یاد بابا میکنم باد مجلس ترحیمش میفتم...یادته...روزه ی آب...مارو با عشق امام حسین بزرگ کرد...قبل ز رفتنشم رفت پیش شهدا...همین آرومم میکنه...جز سعادتش هیچی نمی خوام فقط میخوام اون دنیا پیش اربابش باشه
اللهم عجل لولیک الفرج




موضوع مطلب :

درباره وبلاگ

کی گفته عاشقی کار پروانه نیست روضه های مادر ما افسانه نیست
پیوندها
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 39
بازدید دیروز: 5
کل بازدیدها: 205445



>