...افسانه نیست
دوشنبه 91 اردیبهشت 25 :: 2:19 عصر :: نویسنده : خادم المهدی که چنین سخت به من میگیری...
با خبر باش که پژمردن من آسان نیست
گرچه دلگیر تر از دیروزم
گرچه فردای غم انگیز مرا میخواند
لیک باور دارم
دلخوشی ها کم نیست
زندگی باید کرد..
زندگی باید کرد......... موضوع مطلب : دوشنبه 91 اردیبهشت 25 :: 2:13 عصر :: نویسنده : خادم المهدی خدایا عزیزی که این مکتوب را میخواند:بر بال آرزوهایش پرواز دهاورا در همه لحظات دریابمبادا خسته شودبیمار شودویاغم ببینددلش را سرشار از شادی کنوآنچه را به بهترین بندگانت عطا میکنی به او نیز عطا کنآمینموضوع مطلب : یکشنبه 91 اردیبهشت 24 :: 1:29 عصر :: نویسنده : خادم المهدی شرح زندگی یک مادر به نقل از مورچه.
زن هر صبح استفراغ میکرد. زن نمیتوانست برای همسرش صبحانه آماده کند. زن داشت مادر میشد. زن ماه ها بود که هر صبح استفراغ میکرد. . . هنگامی که در حال تحمل درد زایمان بود همسرش او را کثافت خطاب کرد و به او گفت: به خودت نگاه کن که مثل شلخته ها شده ای! . . آن مادر باید کودک بک ماهه اش را تر و خشک میکرد. آن مادر گاهی ، فقط گاهی بوی تن بچه را میداد. مادر دیگر فرصت نداشت ناخنش را برای همسرش لاک بزند. مادر گاهی کتک میخورد. . . بچه ها برزگ شدند. بچه ها خرج داشتند. مادر از پدر تقاضای پول میکرد. مادر کتک میخورد. مطالعات نشان داده است فرزندانی که شاهد بوده اند پدر ، مادر را کتک میزند ، در آینده خواهران و برادران خود را کتک میزنند. (مخصوصا پسران) روزی مادر بیمار بود و جوراب پسر شسته نشد! دست بر مادر بلند شد. یک روز غذا سوخت. مرد خانه گرسنه بود. مادر، سگ خطاب شد. یک روز 1000 تومان پول در جیب لباس پسر شسته شد! مادر احمق بی شعور خطاب شد. یک روز برگی از جزوه دختر خیس شد. مادر کوووووور خطاب شد! یک روز نان گرم در سفره نبود. تن مادر کبود شد. چندیست میگذرد! دیگر کسی استفراغ نمیکند. دیگر تن مادر بوی کودک شیر خوارش نمیدهد. دیگر کسی برای جیب پسرش پول طلب نمیکند. دیگر غذا نمیسوزد. دیگر لباسی شسته نمیشود. دیگر برگ جزوه ای خیس نمشود. دیگر نان گرمی به سفره نمی آید! امروز دیگر آن مادر نیست. حال چه شده که پدر افسرده ست؟ پسر اشک میریزد و دختر بی تاب؟! حسِ نبود مادر ، روح و روان اهل خانه را شکنجه میدهد. بیچاره مادر! تا که بود ، نبودش کسی! کشت او را درد بی هم نفسی! حال که رفته ، همه یار شد ، خفته است و همه بیدار شدند. بیچاره مادر! همه ی غصه اش این بود که : نکند دخترم گیر مردی همچون همسرم بیفتد!
موضوع مطلب : یکشنبه 91 اردیبهشت 24 :: 1:25 عصر :: نویسنده : خادم المهدی اجاق چهار تا سنگ است که وسطش آتش روشن میکنند. رویش هم یک نانی میپزند
که خوردن دارد. به صد تای این نان ها می ارزد. اگر گیرت آمد حتما ازش بخور.آمده ای به این دنیا که نان بخوری دیگر! حالا اجاق از چی اجاق است؟ هان؟ از چهار تا سنگ؟ نه... از آتشی که درش روشن است اجاق است. حالا این آتش اجاق ، اگر هر جای دیگری هم بود ، آن جا اجاق است. اگر نبود ، نیست. چهار تا سنگ دور یک آتشی بوده ، صاحب سنگ ها برشان داشته و رفته. لازمش داشته برده. تو خودت بشو اجاق. آتش اگر هست ، تو خودت بشو اجاق. آتش هم اگر نیست ، یا اگر یک روزی نبود ، نیست دیگر! آن وقت باید غصه آتش را بخوری نه غصه چهار پاره سنگ را. سنگ زیاد است. من سنگ... تو سنگ... آتشش را پیدا کن.
دست نوشته کورش علیانی(کتاب باران خلاف نیست) 0 0 0 0 0 0 0 0 0 0 0 0 0 0 0 0 0 معنی نهفته ای داره. بخون و بهش فکر کن. موضوع مطلب : جمعه 91 اردیبهشت 8 :: 5:35 عصر :: نویسنده : خادم المهدی
دندان کینه برجگرخسته مینهیم
تاروزمحشرم که شده دم نمیزنیم امابدان تو اى آل سعد سگ سرشت پست مابیخیال صورت مادر نمیشویم موضوع مطلب : آخرین مطالب آرشیو وبلاگ پیوندها آمار وبلاگ بازدید امروز: 33
بازدید دیروز: 5
کل بازدیدها: 205439
|
|