...افسانه نیست
دوشنبه 91 آبان 29 :: 2:48 صبح :: نویسنده : خادم المهدی شاید از اسرار محرم باشد تقسیم کردن پدر ...
بابا ی رقیه در عصر عاشورا تقسیم شد بخشی به روی نیزه ها و بخشی بر خاک صحرا... امسال تو هم تقسیم می شوی ... امسال بابای من = یک تاج گل + کودکی 10 ساله
امسال بانی تکیه ی امام حسین (ع) جای تو تاج گلت می شود و پسر 10 ساله ات... عجیب است در میان این تکیه تو نیستی تو این تکیه را بر پا نکرده ای ولی هر لحظه بوی تو می دهد و وجود تو حس می شود تازه فهمیده ام بابای من بوی محرم می دهد... باور کن که هنوز انتظارت را می کشم انگار تا سرت را نیاورند آرام نمی گیرم. بابا رفتنت بوی شهادت می داد و محرم تقسیم شدی روضه می خوانم یا پا به پای روضه گام بر می داری؟ تشبیه به سقایت نمی کنم ولی هم دستانت شکسته شد هم به من قول دادی که می آیی... این چه رسم آمدن بود؟ بر روی دست ها... آمدم که من را ببینی... من تو را دیدم...و تو ندیدی، من تو را بوسیدم... و تو نبوسیدی،گفته بودی که نگریم وگرنه گریه می کنی من گریه کردم... و این بار آرام بودی تو را چه شده بود که حتی نگاهی بر من نکردی؟؟ عجب جمله ی زیباییست.... احب الله من احب حسینا می بینی بابا می گویند خدا دوست دارد تو را که دوستدار حسین (ع) هستی عجب ارثی برای ما گذاشته ای... یعنی من هم چون تو می شوم تا بعد از مرگم این جمله را برای من هم بنویسند؟ بابا آب داد... عجب جمله ی بی رحمیست.... بابای رقیه آب نداشت، تشنه بود، رقیه هم تشنه بود، اصغر هم، سقا هم، یاران هم، کربلائیان تشنه اند... کاش دیگر بابا آب ندهد. بابا در باران آمد... آنجا که خبر از باران نبود بابا غرق خون بود سر نداشت و بابای بی سر نیامد، بابا تقسیم شد فقط سر بابا در خرابه آمد.
موضوع مطلب : یکشنبه 91 آبان 28 :: 3:53 صبح :: نویسنده : خادم المهدی همراه زخمهای تنت گریه ام گرفت از پیراهن نداشتنت گریه ام گرفت با دیده های سرخ جگر مثل مادرم هنگام دست و پا زدنت گریه ام گرفت وقتی که دیدم آن سواره ی ول گرد نیزه دار پیراهنت نموده به تن گریه ام گرفت جایی برای بوسه برادر نیافتم از تیرهای در بدنت گریه ام گرفت وقتی شنیدم از پسرت ای امام اشک یک بوریا شده کفنت گریه ام گرفت موضوع مطلب : یکشنبه 91 آبان 28 :: 3:44 صبح :: نویسنده : خادم المهدی مویش به باد عشق وزیدن گرفته بودزینب هوای آه کشیدن گرفته بودیک دختر سه ساله ی طن ناز باوقاربر لب گلی به نیت چیدن گرفته بوداشکش چکید مادر خسته به یاد طفلیادش بخیر حس مکیدن گرفته بودسقا نخواست دست و لب و فرق و مشک و چشمکفاره ی به آب رسیدن گرفته بودراسی به نیزه ها چوخورشید در سماءبا نیزه دار پای دویدن گرفته بودزینب هلال و ماه هلال و سپه هلالراوی هلال و هول بریدن گرفته بودنیزه حلال وتیغ حلال و سنان حلالذبح حلال حال تپیدن گرفته بودمحکم مباح و حکم مباح و ح ک م مباحخون مباح سرخ جهیدن گرفته بودضجه حرام واشک حرام وبکا حرامبوسه حرام و قلب دریدن گرفته بوداسب حسین به جای شتر نحر شد به نهرتصمیم الظلیمه کشیدن گرفته بودیاحسین علیه السلامالتماس دعاموضوع مطلب : آخرین مطالب آرشیو وبلاگ پیوندها آمار وبلاگ بازدید امروز: 13
بازدید دیروز: 5
کل بازدیدها: 205419
|
|